پرواز کردم یک نفس با شوق و بی تابی
سوی تو ای زیباترین آرامش آبی
در دامن تو جوجه هایم پر در آوردند
با خال های صورتیّ و زرد و عنابی
اینجا همان جایی است که همسایه ام بودند
غاز و پلیکان و عقاب و قو و مرغابی
یادش به خیر آن روزهای شادی و لبخند
یادش به خیر آن لذت شب های مهتابی
زیبای من، حالا چرا آبت گل آلود است؟
در تو نمی رقصند ماهی های تالابی
حالا چرا لبخندها اینقدر پژمرده است
روی لبان لاله های سرخ مردابی؟
لعنت به بُخل ابرها وقتی نمی بارند
لعنت به هر چه تشنگی، لعنت به بی آبی
طاقت بیاور وحشت کابوس هایت را
آن روز نزدیک است که آسوده می خوابی…