روز تو شب، شب تو بیجان بود، گرم تدفین برگ و گلدان بود
سهم دنیا، بهار، گلباران، سهم تو آه، تیر باران بود
مرگ پامیر باز اکران شد و برای جهانیان نان شد
آرزوی بلند بختاور، زیر یک برفکوچ پنهان بود
باغ بالا پر از سپیدار است، رود خاموش نیست بیدار است
دشت یک ریز ریز گل می داد سرزمین تو سربداران بود
یک قطار ایستاده ناجوها، شرحه شرحه است سینهی جوها
در مقابل، به چشم کور تفنگ، آنچه پاشید مغز انسان بود
ریشه در خاک دست و پا میزد شاخه تب داشت برگ میلرزید
کوچ اجباری چنار کهن، مثل جان دادن بهاران بود
مادرم سالهاست شبهایش، دست کابوس مرگ زندانی است
دخترم روزهاش تعبیر خواب یک مادر پریشان بود
مادرم صبح و شام میبارید بر مزار درخت ناشادش
این زمین تشنه بود تشنه صلح، نوبت شعرِ «باز باران» بود