یک اتفاق تازه

هم بازی رنگین کمان، همزاد بارانی
یک اتفاق تازه در ذهن خیابانی

دنبال لبخندی که گندمزار بخشیدت
بر دست عریان درختان شاخه می‌شانی

هرچند قلب این زمین افسرده و خسته است
هر چند در اعماق سرد یک زمستانی

هرچند شب آویخته از کوه و از جنگل
هر چند یلدا شعر خوانده در پریشانی

در انتهای قصه ات یک آدم برفی
در قاب دستان بهاری مانده پنهانی

حالا تویی و این سرانگشتان سحر آمیز
جان می‌دهی بر ریشه و رگ‌های گلدانی

خط می‌کشی تا بال و پر گیرند در دستت
پروانه‌های بی پرو بی‌بال و زندانی

این روزهای سرد کم کم کوچ خواهد کرد
این روزهای ساکت و سنگین و سیمانی

خورشید هم امشب بساط نور گسترده
در پشت پلک خانه‌ی ماه خراسانی

شناسنامه