نغمه‌ی تنبور

خنده کن لب‌هات با انگور عادت کرده است
این وطن با نغمه‌ی تنبور عادت کرده است

بعد از آن صبحی که از خورشید، باور ساختی
کوچه‌ها با زندگی، با نور عادت کرده است

خنده کن هرچند روح و جان این مردم هنوز
با زمستان، با قفس، با گور عادت کرده است

شهرمن دار و ندار خویش را محکم بگیر
این جماعت سال‌ها با چور عادت کرده است

غیر سنگی روی یک مسند نمی بینیم ما
چشم‌های‌ ما، به دیکتاتور عادت کرده است

توی کوهستان صدای باد می‌آید به گوش
شانه‌‌ی بابا به تو بدجور عادت کرده است

خط نزن این آرزوهای غبارآلوده را
دفترت هر چند با هاشور عادت کرده است

شناسنامه