رسید یک پرنده…

رسید یک پرنده در آسمان آبی
زیبا و پرترنم مثل بهار نابی

خندید و باز کرد او بال و پر قشنگش
رنگین‌کمانی از عشق دنیای رنگ‌رنگش

طراح زندگی شد با یک مداد رنگی
سبز و سفید و قرمز در دفتر قشنگی:

خورشید گرم تابش،‌ خورشید غرق خنده
یک سرزمین سرسبز، یک لانه پرنده

لغزید دست‌هایش بر جای جای دفتر
بنوشت قصه‌هایی از شاخه، از کبوتر

فردای روشنی هست در دست‌های پاکش
وقتی که می‌نویسد از عشق تابناکش

در چشم‌های نازش دیدم طلوع دیگر
صبح قشنگ و نابی در یک شروع دیگر

شناسنامه