کتاب هندسه خونین به دست باد افتاد
ز دست سبز شکوفه گل و مداد افتاد
هنوز مکتب از آواز کودکان پر بود
که اتفاق – که یارب چنین مباد افتاد
نگاه سرد معلم به وقت جان دادن
به گچ، به تخته، به بابا، به آب داد، افتاد
زنی میان سرک تکه تکه می پالید:
که چشم او به دو تعویذ ان یکاد افتاد
هنوز مرضیه جان داشت، چشم حیرانش
به پاره های شعاری از اتحاد افتاد
و آمده است که رستم به لحظه های پسین
دو چشم خونی اش از دور بر شغاد افتاد
سفید پرچم شب روی صحنه می رقصید
دوباره لرزه بر اندام این هیواد افتاد