هر روز انتحاری و هر روز انفجار
سرخوردهایم و خسته از اینگونه روزگار
دیگر گپ از بهشت و جهنم گذشته است
وقتی به دستِ حور پرستان فتاده کار
رقصند در حوالیِ ما گُرگهای مست
تا خفتهایم هم وطنم! گوسفندوار
نفرین به ما که منتظرِ نوبتِ خودیم
کی میدرند پیکرِ ما را سگانِ هار
در پایگاهِ جنگ جهان گیر ماندهایم
باید گذشت از دلِ دهلیزِ مرگبار
ماندیم پشتِ مرزِ پُر آشوب زندگی
باید عبور کرد از این سیمِ خاردار
در انحصار بوم و بلا مانده این وطن
درگیر دیوهای زیاد است این دیار