آخرین اشعار

عشق بُن‌بست ندارد

عشق بُن‌بست ندارد که تو باشی راهی
شادم از لطف تو ای یار! در این همراهی

بندبندِ نفسم بسته به دست و دل توست
تو «مزاری» وُ شفا‌بخش زیارتگاهی

تو تجلای همه بلخ برینم هستی
حس و حالی که غمِ غربتِ من می‌کاهی

دوری از برکه‌ی آغوش تو ممکن نَبُوَد
تاب این تابه‌ی سوزنده ندارد ماهی

گرچه از شب‌پره‌ی‌ غصه و غم لبریزم
خوشم اما که در آفاق دل من ماهی

هر دو سرشار از این شورِ شگفتن در عشق
خواهم این‌گونه بماند که تو هم می‌خواهی

شناسنامه