خونِ جگرِ سنگ عقیق یمنی شد
من خون جگر خوردم و قلبم حسنی شد
دندانه ی هر شانه که در موی تو افتاد
تعبیر به دندان اویس قرنی شد
بر کفر بشر بودن تو سایه ی شک بود
گفتیم خداوندی و باور شدنی شد
بر سفره ی لبخند تو خوبان فقرایند
بیچاره پس آن مرد گدایی که غنی شد
از تلخی ایام به تنگ آمده بودیم
گفتیم : حسن، مایه ی شیرین دهنی شد