دردها

تف نکن بر ذهن من این واژه های درد را
طاقتم دیگر نمی آید فضای درد را

من خودم آیینه ی دیوانگی هستم که در
لحظه هایم حس نکردم سالهای درد را

زندگی تقسیم بر دو نیم مرگ و نیم مرگ
طی کنم با دیدگاهت تا کجای درد را

منطقم حتی موافق با پرستیدن شود
من نمی خواهم که بشناسم خدای درد را

بی تفاوت نیستم واضح بگویم می شود
بی تفاوت بود حتی ناخدای درد را

وقتی سبحان الذی سخرلنا هذا جهان
جشن می گیرم از این پس انتهای درد را

شناسنامه