به روی اسکلتم تکه های خون چسبید
همین که زاده شدم طرحی از جنون چسبید
سکوت محض شدم در برابر دنیا
دوباره قصه ی تقدیر، سرنگون چسبید
فضا برای وجودم عجیب غمگین بود
که روی بخت بدم نام بدشگون چسبید
فضای دور و برم تیره و سیاهی ماند
دوباره غده شد و آمد از درون چسبید…
که ترس سایه شد و پا به پای من غربت…
در این مسیر غم انگیز تاکنون چسبید