محبوب من!
اینجا دور از تو
در کوچههای گیج کابل قدم میزنم
از شرق تا به غرب
از شمال تا جنوب
اما نه جایی برای ایستادن دارم
نه شانهای برای تکیه دادن
به هر سویی که میروم
چشمهای در کنارهها میجوشد
با ماهیان قرمز بیجان
به هر دیواری که تکیه میدهم
سنگ چینی در دوردستها فرو میریزد
به هر صدایی که گوش میدهم
اسب بی صاحبی در دشتها شیهه میکشد
هر دستی را که میفشارم
زخمی در پهلوهایم سر باز میکند
اینجا کابل است
چهار راه برزخ و کلمات
چهار راه رفتن و باز نیامدن
چهار راه سوگواره و تغزل
محبوب من! هر چند جهان مثل سابق است
و میبینم که هنوز کاجها سرجایشان ایستادهاند
هنوز کوهها خفتهاند و خواب صخره و سنگ میبینند
هنوز گربهها میتوانند با یک جست از دیوار بالا بروند
هنوز از خانههای دور و نزدیک باریکه دودی به هوا بلند میشود
اما چه بگویم
که آدمی را از این پلک تا آن پلک هزار فرسخ راه است
اینجا از بلندای تپهای زندگی را میبینم
که لای ترافیک شهر گیر کرده است
که آرام آرام دود میشود و به هوا میرود
محبوب من!
نگران توام و سخت است که بگویم
در گورستانی زندگی میکنیم که نام دیگرش وطن است