گل پری

چشمش به در که گل پری‌اش‌ را بغل کند
با اشتیاق دلبری‌اش را بغل کند

با موج اضطراب تکان خورد و بعد رفت
در کوچه مهر مادری‌اش را بغل کند

این‌بار زنگ آخر مکتب غریب بود
می‌خواست سوز آخری‌اش را بغل کند

مادر رسیده بود ولی میوه‌ی دلش
می‌رفت سهم نوبری‌اش را بغل کند

مادر رسیده بود ولی قطعه پاره‌ها
هی می‌دوید دیگری‌اش را بغل کند

هر یک درخت و جوی خیابان دویده بود
کیف و کتاب و روسری اش را بغل کند

«مادر بلند شو» نتوانست دخترش
اینبار حرف مادری‌اش را بغل کند

دریای سرخ پر تپش و پر تلاطم است
در بستری شناوری‌اش را بغل کند

یک میز و یک دقیقه سکوت و فقط همین
دنیا نشسته داوری‌اش را بغل کند

شناسنامه