بگیر دست مرا، از خودم ببر بیرون
از این «ولی، اگر و لابد»م ببر بیرون
کسی به شکل کلاغ سپید دیده مرا
از این خیال که یک هدهدم ببر بیرون
دوباره من، یکی از روحهای سرگردان
اگر به جسم تو داخل شدم، ببر بیرون
تو خانهای که از اصوات کودکانه پر است
مرا که یک شبح بیخودم، ببر بیرون
نه، چشم من سگ ولگرد کوچه بالایی است
بگیر، از دهن مردمم ببر بیرون(۱)
دوباره پیرهن راه راه پوشیدم
برای مرتبۀ چندمم ببر بیرون
هنوز عاشق آن رنگیام که نیست تنت
مرا بپوش، مرا از خودم ببر بیرون
*تغییر قافیه آگاهانه است و برای آزمودن به کار گیری قافیههایی نزدیک به هم در یک شعر