خدا پاشید در جانش سحر را
به روی پاشنه چرخاند در را
خدایا دست خالی بر نگردم
به سمت آسمان گشتاند سر را
صدای جیک جیک کفشهایش
به پایش داد هدیه بال و پر را
به دوشش کوله بار سالها رنج
کجا می برد گامش شور و شر را
هوا تاریک و روشن دور میدان
تصرف کرد لبخندش گذر را
او کوه و آفتاب از شانۀ او
برامد بر زمین پاشید زر را
صدا پیچید: آیا روز مزدی؟
تعارف کرد از لبها شکر را
-کِلُک؟ آجر؟ -نه -چارک؟ گاز؟ -نیمه*
عوض کرده است تعریف هنر را
شن و ماسه، گچ و آهک ببوسند
به نوبت دستهای کارگر را
در اینجا و در آنجا کاشته گل
پر از پروانه کرده دور و بر را
درختان خیابان ایستادند
به تعظیمش تکان دادند سر را
خدایا می شود سیمان بگیری
ترکهای دل و دست پدر را
*کلک، چارک، گاز: از اصطلاحات بنّایی است.