آخرین اشعار

تعریف هنر

خدا پاشید در جانش سحر را
به روی پاشنه چرخاند در را

خدایا دست خالی بر نگردم
به سمت آسمان گشتاند سر را

صدای جیک جیک کفش­هایش
به پایش داد هدیه بال و پر را

به دوشش کوله بار سال­ها رنج
کجا می برد گامش شور و شر را

هوا تاریک و روشن دور میدان
تصرف کرد لبخندش گذر را

او کوه و آفتاب از شانۀ او
برامد بر زمین پاشید زر را

صدا پیچید: آیا روز مزدی؟
تعارف کرد از لب­ها شکر را

-کِلُک؟ آجر؟ -نه -چارک؟ گاز؟ -نیمه*
عوض کرده است تعریف هنر را

شن و ماسه، گچ و آهک ببوسند
به نوبت دست­‌های کارگر را

در اینجا و در آنجا کاشته گل
پر از پروانه کرده دور و بر را

درختان خیابان ایستادند
به تعظیمش تکان دادند سر را

خدایا می شود سیمان بگیری
ترک‌های دل و دست پدر را

 

*کلک، چارک، گاز: از اصطلاحات بنّایی است.

شناسنامه