مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
از این بهار که تقویم تازه باز شود
تمام منظره های تو دلنواز شود
به دور دست به صد سال بعد می نگرم
گلم! شود نشود سال سعد می نگرم؟
شود دوباره به قلبت حیات برگردد؟
امیر فاتحی از سومنات بر گردد؟
شود نوشته به دروازه ها و مدخل ها؟
خوش آمدید به شهر طراز اول ها؟
قلم به دست ابوالفضل بیقهی باشد؟
قلم به دست سنایی و مابقی باشد؟
کند طلوع از اینجا ستاره های جهان؟
ستاره بند زند بر تنت ابوریحان؟
شود که خواب ببینم وَ یا خیال کنم؟
ترا خیال قشنگم! عروس سال کنم؟
خیال می کنم آری خیال هم خوب است
خیالِ چشمۀ آب زلال هم خوب است
تو فرض کن که محال است آنچه می بینم
برای سفسطه فرض محال هم خوب است
اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم،
کسی به هیأت بوسهل زوزه ای بکشد
کسی شبیه ابو جهل زوزه ای بکشد،
دوباره خوار شود آن بزرگ، فردوسی
از این قبیل موارد دگر چه می پرسی
خدا کند به رخت آب و رنگ برگردد
و روزگار به نفعت قشنگ برگردد
خدا کند که نلرزد دل گوزن آنجا
اگر به کوه تو روزی پلنگ بر گردد
نه دور دور قلم می شود نه دورۀ عشق
اگر به جای قلم ها تفنگ برگردد
دوباره زمزمه های تفنگ می آید
بلی خدا نکند باز جنگ بر گردد
دعا کنیم که نامت چنان بلند شود
چنان که در دهن ما همیشه قند شود
بهار آمده گلها به رقص مشغول است
بهار غزنۀ ما یک بهار مقبول است