من التماس کهنه ی یک باور، داغ گلوی زخمی یک مردم
که بر خلاف هرچه بد اقبالی، ایمان به چشمهای تو آوردم
ایمان به این که آمدنی هستی، از پشت پلک زخمی عاشورا
از سمت خیمه ای که به من گفتی، باید به سوی حادثه برگردم
چشمم هزار و یک صد و یک عمر، است تنگ ندیدنت شده آقا جان
تنگ حضور مستمر نامت، پشت غرور قامت پر دردم
خورشید وعده داده شده برگرد، باور کن از کنایه پرم آقا!
مثل غروب جمعه ی هر هفته، یاس آور و گرفته و دلسردم
من ابتکار تازه ی این شهرم، تدبیر تازه ای که شما هستی
یعنی که برخلاف غزل هایم ایمان به گفته های تو آوردم