غزل غزل پر دردم غزل غزل سردم
چگونه با سبدی بی ستاره برگردم
از انتهای شفق پا پیاده می آیم
من از سکوت خبر از غزاله آوردم
بدون اینکه بخندم بلند می میرم
من از طراوت بار از خود زمین طردم
من از تدبر در اتفاق می ترسم
از التهاب نفس های مغرضی زردم
و از نگاه شما انتظار هم دارم
اگر گلایه ندارم خدا کمی مردم
غزل سرای طلایی ترین گنبد ها
خدا جواب تمام گلایه ها هردم
مناره را که درون نگاه من پیچید
چقدر حس عجیبی هنوز هم سردم
خدا نگاه غریبش به من سرایت کرد
و من درست گرفتم چگونه برگردم