رهام کرد درون کتاب دردی که
کشانده ام به همین تختخواب سردی که
به روی قاب تنش موریانه میلولد
به روی قاب پر از زنگ و خاک و گردی که
تمام بودنش از جنس چوب نارنج است
و از ادامه ی این چوب های زردی که
به دستهای پر از آبله بُریده شدند
به دستهای توانای رادمردی که
دعای روز و شبش بعد رفتنت این است:
خدا کند که دگر هیچ بر نگردی که…