گل سرخ [1]

دخترم مگو که افغانی نیم
مگو که لعل بدخشانی نیم[2]

دخترم مگو تو حرف تلخی!
گل سرخم تو ز شهر بلخی

بلخ از علم و هنر دریاها است
زادگاه بوعلی سیناها است

بلخ نام اولین دولت شهر
“نوبهار” [3]آتش شوریده به دهر

آتش افتاد به جان زرتشت
شعله شد جان و جهان زرتشت

شاعر دره یمگان بلخی است
همه اقطاب خراسان بلخی است

پسر بایزید بسطامی
بست در کعبه بلخ احرامی

گفت: میقات هدایت اینجا است
روضه شاه ولایت اینجا است

گفت: چون “کعبه “صفا” کن اینجا
نیت “طور” و”منا” کن اینجا

بلخ را با جگر تلخ مخوان
جگر سوخته را بلخ مخوان

راه ابریشم روشن بلخ است
این سخن گرچه زمان را تلخ است

عصر ما گسترش راه آهن
شده انسان هنرش ماه آهن

آه از دست غرور انسان
آه از این شعله شعور انسان

رفت بی بال به ماه و مریخ
گفت: پیوست به پایان تاریخ

بامیان ولوله چلچله ها است
از هنر در جگرش “غلغله” ها است

“سرخ بت” مظهر مانایی عشق
“خنگ بت” گوهر رسوایی عشق

کرد رسوا به جهان “طالب” را
آن که می دید فقط قالب را

طالب افغان نه که شمشیری بود
طالب “افسانه کشمیری” بود

شرری نو ز قشون دیورند
آه از زخم فسون “دیورند”

دیورند آینه ی میوند است
جنگ با شعبده و لبخند است

جنگ ما جنگ انار و تریاک
بغضش آویخته از دیده تاک

چه خبر از دل خونین انار؟
تیغ برداشت ز کامش کوکنار؟

قندهار است گذرگاه جهان
ماه آویخته بر راه جهان

شهر ما “حضرت غزنین”[4] بخوان
محترم داشته گل را باران

غزنه باغی ز بهار زابل
زان همه نقش و نگار زابل

زالش آینه نام پدران
رستمش نامور ناموران

رونق شعر “دری” از غزنه
“نامورنامه”[5] بری از غزنه

غزنه سبک قلمش بیهقی است
مشرب فلسفه اش ذنبقی است

بوسعید از دل این خاک شکفت
شور “مجدود” در این خاک نهفت

شهر ما زادگه هجویری
“کشفش” از شهر خدا تصویری [6]

عشق از این خطه به دهلی پرزد
گشت تا “تاج محل” را در زد

بر درش درّ دری را حک کرد
در جهان هنر او را تک کرد

شان او شوکت اهرام شکست
آینه در نیلگون آب نشست

ریشه ات به روشنایی برسد
نسبت تا به سنایی برسد

نام جد دگرت مولانا است
آنکه شعرش نفس دریاها است

از فرشته ها سلام و صلوات
میرسد به تربت پیر هرات

مستی عشق ز جام جامی
عاشقان زنده به نام جامی

رشک اسکندر و سودابه بود
کابلت کشور رودابه بود

رستم از همت او آیینه است
نام سهراب یل تهمینه است

غم غربت ز ازل با ما بود
عمه ات “رابعه” هم تنها بود

روزگاران که پر از ولوله ها است
تلخی اش سهم شما “حنظله” ها است

بنویس دخترکم “بند امیر”
دل با با به “گل سرخ” اسیر

بنویس قصه باغ گل سرخ
بگیر از لاله سراغ گل سرخ

روشنی می دمد از “روضه بلخ”
لحظه لحظه به دماغ گل سرخ

زندگی روی زمین شام غم است
نرسی تا به چراغ گل سرخ

بند بند نی مولانا نیز
ناله می سوخت ز داغ گل سرخ

تو گل سرخی و بس دخترکم!
برسان خویش به باغ گل سرخ

ناز و عشوه است نماز گل سرخ
عکس بردار ز ناز گل سرخ

غم آوارگی ات کشت مرا
کشت این خنجری از پشت مرا

“سنگشانده”[7] دلش از غم سنگین
ماه “پامیر”[8] برایت غمگین

من ارزگان و تو شیرین منی
تلخ در کام ارزگان شیرین

این غرور است دو چشم من نیست
شده از شرم چنین اشک آزین

چشم بردار ز چشمم بابا
دیگرم نیست توان بیش از این

دخترم نور و چمن حق تو بود
جش نوروز وطن حق تو بود

اگر آواره تو را کردم من
زار و بیچاره تو را کردم من

دخترم عفو نما بابا را
گلم از دست مده فردا را

گله ها را گل من کمتر کن
این سخن را ز پدر باور کن

یک سحر غنچه که در گل برسد
نفسم به شهر کابل برسد

شود آوارگی ات ختم بخیر
قصه زندگی ات ختم بخیر

با ستاره ها صفا کن آنجا
ماه را دوست صدا کن آنجا

دست بر گیسوی خورشید بکش
کشورت را گل امید بکش

آسمان وطنم بارانی است
پاره های جگرم افغانی است

غنچه با قطره باران زیبا است
لاله با شعله سوزان زیبا است

دخترم آیینه از موج بچین
قصه نوح ز توفان زیبا است

حاکم جنگل دنیا شیر است
او چه دانست که انسان زیبا است

باز کن راه وطن را در آب
رخش در شهر سمنگان زیبا است

دیده را سرمه بکش از دانش
تا شود شعله تر ا آسایش

گیسوان را “گل می چید” بزن
صبحدم خنده به خورشید بزن

نیست این زمزمه پایان سخن
مانده پنهان به جگر جان سخن

قطره خونی است زیک ناله کوه
که چکیده به رخ لاله کوه

 

[1]شامگاهی دخترم “زینب” گفت: بابا چرا همیشه بچه های کوچه به من می گویند “افغانی”. گفتم دخترم مهم نیست ما افغانییم. پاسخ داد “بابا من افغانی نیم” از آن لحظه این شعر در جانم شعله زد. درضمن این آخرین نسخه گل سرخ است که منتشر می شود.

[2] در این مثنوی از ظرفیت های عروض سنتی فارسی چون اختیارات شاعری و ضرورت هایش(مانند تسکین، سکته، قلب، تخفیف و کوتاه کردن هجا بلند و…) بهره گرفته شده است.

[3] معبدی بوده است پر زائر در بلخ باستان

[4] و آن را از بابت تعظیم “حضرت” می گفتند چنان که مسعود سعد گفته : چوکردم از هند آهنگ حضرت غزنین ***** بر آن محجل تازی نژاد بستم زین (لغت نامه دهخدا،مدخل غزنین)

[5] نام اصلی شاهکار فردوسی که امروزه به شاهنامه مشهور است.

[6] کشف المحجوب نام اثر نامدار هجویری است

[7] نام زادگاهم در جاغوری از توابع ولایت غزنی

[8] نام کوهی در سنکشانده که همنام پامیر نامدار است

شناسنامه