خواست سوی من بیاید کوچه تا بنبست رفت
تاکسیران خستهگیهای مرا دربست رفت
راه در پای من افتاد و به راه افتادم، آه!
دست من تا دست او را دید رفت از دست، رفت!
ما دو گرگ گشنه بودیم، او نمیدانم چه شد
گفت پشت تپههای دور چیزی هست… رفت
حسرتم آمد به هر چیزی که رفت و برنگشت
عمر من از پشت زنهای بلند و پست رفت
یک نفر مثل من از اینجا نمیدانم کجا
کولهبار کوچکش را روی دوشش بست، رفت…