آخرین اشعار

سیگاره دستم‌

بی حس و حالم آنقدر ها که، این روزها سیگار از دستم‌
بر روی فرش خانه می‌افتند، سیگار ها هر بار از دستم

بابا ز دستم پیر گردیده، مادر ز دستم سخت آزرده!
یاران ز دستم جمله دلگیر و، رنجیده حتا یار از دستم‌

بر هرکه دست دوستی دادم، رد شد نمی‌دانم‌ چرا از چه
از دست‌هایم دوست می‌ترسد، دیده‌ست شاید مار از دستم‌

بر سایه‌ی دیوار های ده، در انتظار دیدن رویت
از بس‌که‌ تکیه کرده‌ام دیگر، خسته شده دیوار از دستم

من یاد دارم آن زمان‌ها‌ را، هنگام جنگ و قهرهای مان
گفتم چه می‌آید ز دست تو؟ گفتی مرا: هر کار از دستم

تو قول دادی تا که دنیا هست، دستت میان دست من باشد
کردی رها “دستان سردم را”، کی گفت؟ دس..بردار‌ از دستم!

میخواستم یک بیت دیگر هم، بر این غزل افزوده باشم‌ که
خسته شدم در کنج تنهایی، افتاد شب خودکار از دستم

شناسنامه