در روضهی مکرر جانکاه اشک ریخت
آتش که ریخت از سر بام آه، اشک ریخت
زخم زبان شنیده و لب را گزیده است
بر غربت همیشگیاش ماه، اشک ریخت
شیخ الائمه را به کجا میبرند که…
فانوس، شمع، شعلهی در راه اشک ریخت
بعد از هجوم شب فقط او صبح صادق است
شمس از میان روزن درگاه، اشک ریخت
بغض مناره میشکند تا به آسمان
جابر موذن است و سحرگاه، اشک ریخت