پریده روح پریشان من میان جان کبوتر
گذشته تیر تحمل از استخوان کبوتر
چه بادهای بزرگی جهیده جانب جنگل
و اتفاق همیشه در آشیان کبوتر
نه پشت گنبد مسجد نه روی برج کلیسا
پر از غروب و غریبی بود جهان کبوتر
از این به نعش گرفتار روزگار کلاغی
تفاوت است میان من و میان کبوتر
ز بیکرانی دنیا چه خواستیم به غیر از
یک آسمان کبود و یک آسمان کبوتر