هم زخم من زمانه زمان درنگ نیست
خاموشیات نشانهی پایان جنگ نیست
صافی بکش تفنگ پدر را برادرم
گل همزبان راکت و بمب و تفنگ نیست
هر چند با زبان قلم داد میزنی
در شهر گرگها بهجز از یک جفنگ نیست
رأی تو که ستون «سپیدار» و «ارگ» شد…
دنیای تو به غربت «میرزاولنگ» نیست؟
«غزنی» به سرمهدان هیولا بدل شده
«برچی» به خون نشسته، برای تو ننگ نیست؟
دنبال کربلا نرو ای همغمم که او
خونینتر و غریبتر از «دهمزنگ» نیست
ای آنکه از بساط غمم سفرهات خوش است…
رهبر شدن به جیلک و ریشِ قشنگ نیست
جلاد ازین هزارهکشیها به خود مبال
این شیشه تا همیشه بدهکار سنگ نیست…
صافی بکش تفنگ پدر را برادرم!
شلیک کن! زمانه، زمان درنگ نیست!!!