گرگ گرسنه تا نظر انداخت در تنت
بارید بوسه بر لب و رگهای گردنت
بیبندوبار در یخنت غرق میشوم
تکلیف من گم است در اندام روشنت
انگشتهای مضطربت لای موی من
دستان بیقرار من آنسوی دامنت
افتاده از تصادف باروت و رعد و برق
آتش به خرمن من و آتش به خرمنت
پیراهن حسود تو را دور میزنم
حل میشوم میان تنِ گرگافکنت
گاهی قطار میشوم و خط ریل، تو
گاهی قطار مست، تو، من راهآهنت
امروز هم در آینه دیدم که مانده است
بر جای جای پیکر من زخم ناخنت