روی لبهایم، به یادت، رنگ سرخی میزنم
ماهی کوچک میان تنگ چشمانت، منم
دستهایم، روز و شب، رسوای دستان تواند
مینویسم از تو هر شب، باز پاکش میکنم
عاشق دیوانهات اینجاست پشت پنجره
میزند باران به جایت، بوسهها را بر تنم
مثل یک دیوانه، هر شب، شعر میخوانم بلند
قصه پیچیده است پیش دوست، پیش دشمنم
راه حل این معما باز در دستان توست
میدود در دستهایت، تکمهی پیراهنم
آسمان بودم، گرفتار شبی تاریک و سرد
میگذارد ماه امشب سر به روی دامنم