آخرین اشعار

چشم بسته

این روزها غریبم غمگین و خسته، رویا
بدجور بر لبانم خون، دلمه بسته، رویا

می‌خواستم بیایم جشن تولدت را
چشمم سرم دهانم از هم گسسته، رویا

پاییز، شال مشکی پوشیده در خیابان
شاید کلاغ‌هایم از بند جسته، رویا

هر جرعه چای، تیغی در کام من فرو کرد
در نقش‌های فنجان چیزی شکسته، رویا؟

می‌ترسم از هوایم حالت به شِکوِه آید
بالای کوهسنگی ابری نشسته، رویا

من شاعری عبوسم مجبور می‌کنم گاه
آهنگ غم بخواند کبک دومسته، رویا

از من قبول فرما این شعر نیم‌جان را
بگذار باز بینم با چشم بسته، رویا

شناسنامه