آخرین اشعار

پرنده جان‌!

به چهار میخ ستم می‌کشد تو را بدنم‌
پرنده جان‌! نفست را رها کن از دهنم‌

دلت جدا نشد از من اسیر هم شده‌ایم‌
برون شو از مژه‌هایم اگر بهانه منم‌

پرنده جان‌! غم نان حل نمی‌شود بنویس‌
دوشنبه دوم دی ماه پسته می‌شکنم‌

رگان عاقلی‌ام را به تیغ‌ها بسپار
دوباره ساعت‌… باید به کوه‌ها بزنم‌

عجب مسافر بن‌بست را خبرداری‌
ترک ترک شده این روزها سفال تنم‌

به هفت رود مقدس برو دعایم کن‌
گم است خانه بودا میان پیرهنم‌

درخت رابطه‌اش با بشر اساطیری است‌
هزار برگ سپیدار می‌شود کفنم

شناسنامه