معرفی كرد خود را : منم كبوتر چاهی
مرا فروخته مادر به پنج سكه ی شاهی
مداد سبز و گلی ام كنار مدرسه جا ماند
و خط چشم بدل شد به سایه های سیاهی
دوازده سالگی ام دو بچه در بغلش داشت
پسر كه مثل پدر شد شلوغ هر چه بخواهی
و دختری كه از اول درست نیمه ی من بود
به جای سرسره بازی نشست خیره به راهی
سكوت، گریه و شوهر طلاق نامه فرستاد
ولی به دیدنم آمد برای مسخره گاهی
من از خدا گله دارم خبرنگار! نوشتی
دچار می شود امشب به رودخانه سه ماهی