تقویم ما

از مرگ‌های تازه ما را با خبر کرده
تقویم ما، غم‌های ما را بیشتر کرده

یک روز در این باغ، بذر داغ می‌کارد
یک روز در خون، رخت ما را باز، تر کرده

از فصل‌های تازه و تر، بی‌خبر ماندیم
در خشکسالی‌ها، مکرر برگ و بر کرده

تقویم ما گم کرده فصل شادمانی را
تا جشن‌های مهرگانش را هدر کرده

دنیا برای سوگهایت سور‌ها دارد
این زخم‌ها را، سوژه‌های مستمر کرده

اینجا زمین هم بر سر ما سنگ می بارد
رنگ نوازش‌های خود را ریشتر کرده

بر زنده‌جان‌ها نسخه‌ای از مرگ می‌پیچد
چون سنگ قبری از زمین‌ها سر بدر کرده

رؤیای سبز این درختان باز هم افسرد
تا جای شاخ و برگ‌ها، شوق تبر کرده

تقویم ما، نوروزهای بی‌نظیرش را
در چهارسوی مرزها هی در بدر کرده

یا در سر هر چهارراهی کودکانش را
او با تمام بی خیالی کارگر کرده

در کوره‌های گرم و بی‌احساس خود هر روز
هر چه پسر را قالبی از یک پدر کرده

تثبیت شد یلدای ما تاریک و طولانی
عمری است ما را موزه‌ی عصر حجر کرده

شناسنامه