نه چراغی است، نه ماهی، همه جا خاموشی است
شانه در شانه عزادار و عَلَم بر دوشی است
شانه در شانه علم در علم آمیخته است
هر طرف آینه در آینه غم ریخته است
شانه در شانۀ هم، شور حسینی دارند
سوزها برجگر از هجر خمینی دارند
نه چراغی است، نه ماهی، همگان خاموش است
کوچه در کوچه عزادار و علم بر دوش است
کوچه در کوچه ما باز سیه پوش شده
در و دیوار زمین تیره و خاموش شده
و زمین حَل شده در مردم و مردم در ماه
ماه هم سر به گریبان زده، خاموش شده
قامتش خم شده در سوگ امامش، سر راه-
منتظر مانده و با ابر هم آغوش شده
منتظر مانده سر راه به استقبالش
پرچمی نیمه برافرشته بردوش شده
گاه درابر فرو می رود و می گرید
گاه با پرچمش افتاده و بیهوش شده
نه چراغی است، نه ماهی، همگان خاموش است
در و دیوار جهان غرق علم بر دوش است
در و دیوار جهان مانده در آتش امشب
خون بگریید غریبان بلا کش امشب
روز ما شب شده، شب نیز خدایا! بی ماه
ماه امشب نزده خیمه بر این منزلگاه
ماه این غمکده را شام غریبان برده است
هر طرف می نگری، شمع و چراغی مرده است
شام این غمکده اندوه نیستان دارد
رنگ تاریک تر از شام غریبان دارد
نه چراغی است، نه ماهی، همه جا خاموشی است
شانه در شانه عزادار و عَلَم بر دوشی است
یله در شام و… پی داد رسی میگردند
چون فرات اند، به دنبال کسی می گردند
جیغ هاشان همه از آتش جان می خیزد
آتش جان؟ نه که از حلق جهان می خیزد
این صدایی است که از نای خدا جوشیده است
رستخیزی است که از مشرق ما روییده است