آخرین اشعار

روان مضطرب

خطر همیشه به دنبال من کم و بیش است
جهان به دیده‌ی من نوش نیست چون نیش است

از اینکه دوست نداری مرا نمی‌رنجم
چرا که آدمِ این قرن غرق در خویش است

پرنده بودم و سختی گرفت گرگم ساخت
پیاده می‌روم و راه دور در پیش است

نبسته هیچ به این خانمان نگاهش را
دلِ شکسته‌ی من شاه نیست درویش است

به فکر پر زدن از پیکر است هر لحظه
روانِ مضطربم سخت مرگ اندیش است

شناسنامه