آخرین اشعار

کشتی و ساحل

از بازی تقدیر خود دردا نمی‌داند
از آنچه می‌آید سرش فردا نمی‌داند

ماهی از این عالم که بی اندازه بی پهناست
چیزی بغیر از وسعت دریا نمی‌داند

چیزی بغیر از رنج و پیچیدن به خود از درد
از زندگانی شاعر تنها نمی‌داند

مبهوت مانده در سکوت خود فرو رفته
کشتی به ساحل می‌رسد آیا نمی‌داند؟

در هر طرف جنگ است و مردن در جوانی‌ها
شاید که باشد آخر دنیا نمی‌داند

شناسنامه