در باغ غنچههای من آشوب پرورید
آن زخمها که از دم شمشیر سرکشید
هان ای تبار سرخ! خدا را، در این بهار
طرحی به جز شقایق و زنبق نیاورید
وقتی که سوخت پیکر مردان آفتاب
در آسمان، ستاره ندیدیم جز شهید
«تبت یدا…» بیا و نفس تازه کن که باز
دستی به روی دار، زبان مرا برید
ای نخل زخم خوردی من! سربلند باش
خون در رگ بهار از این زخمها دوید