قرار

همین‌که می‌رسم ای ایستگاه راه‌آهن!
به عطر دامن تو باد می‌زند دامن

مشام منتظرم پر شده از آن نارنج
و خون من شده آن لا‌به‌لای پیراهن

خوش آمدی و خوشا! چتر دامنت باز است
مرا بدون تو یخ می‌زند در این برزن

بساط قهوه و سیگار و بانگ نوشانوش
خیال می‌کنم این‌جا رسیده‌ای، ای زن!

-شبانه، قید عبور و مرور!

-پروا نیست

-به اضطراب عمیقم

دگر مزن دامن!

به روی صندلی خود نشسته‌ام بی‌تو
کنار صندلی تو نشسته‌ام بی‌من

قرار تلفنی‌مان…؟

-نبرده‌ام از یاد!

قرار ساعت هفت…

-ایستگاه راه‌آهن

قطار می‌رود و ماه می‌رسد از راه
از ابر و باد گلوبند ناز بر گردن

شناسنامه