ورق برگشته است و یار من گیسو پریشان است
دل دردانهاش آیینه از ساز خراسان است
هوای روزهای روشنش تا قسمتی ابری
شبانگاهان اتاقش تلخی اعماق زندان است
کمی وسواس و دلبیدل، کمی غفلت، کمی تردید
گلم در کردههایش پایبند عقل بیجان است
سرش داغ و دلش گرم و دو چشمش جام خون
اما تنش سرماتر از برف بلندیهای واخان است
اگرچه غنچگیاش را ربوده بادها اما
میان باغ پروانش بهار گل فراوان است
بهشت و دوزخ است و آدم و حوا و میل سیب
از آن مشرب هزاران لرزه بر اندام انسان است
همه عاشق، همه دلداده و بدمست در این شهر
خدا از دست این دلدادهها سر در گریبان است