ذرهٔ عاشق

ای عشق چه کردی که چُنین سوخته‌ جانم؟
جز نام تو یک لحظه نیاید به زبانم

زین بی‌نمک پُرمَنَکِ خام چه پختی؟
اینگونه که دل‌ بد شده از آبم و نانم

وقتی که خداوند خودم؛ عین حبابم
و انگاه که در بند توأم؛ رود روانم

گر از تو رها؛ در قفسم، هیچم و پوچم
وقتی که تویی همنفسم؛ جانِ جهانم

بی‌لطفِ تو در بادِ هوا چون پر کاهی
با مهر تو در کون و مکان کوهِ گرانم

تو پرتو خورشیدی و من ذرهٔ عاشق
بی روی تو خاموشم و در خویش؛ نهانم

در نای لبت کیست که افکنده به بندم؟
در حنجره‌ات چیست که ببریده امانم؟

در قمقمهٔ خویش چه داری که شب و روز
در حسرتِ خفتن به صف دُرد کشانم

در گلخن آتشکده‌ات مخزن باروت
در بارگه میکده‌ات پیرِ مُغانم

دور از تو خزانی است دمِ گرمِ بهارم
با عطر نسیمِ تو بهار است خزانم

گر جز به تو اندیشم و غیر از تو بجویم
در هر نفسی خاک سیه باد و دهانم

در گور؛ چه! حتا که پس از صورِ قیامت
یک لحظه جدا از تو غنودن نتوانم

دیگر به تن بی‌رمقم باز نگردد
این جان گره‌خورده به لب‌های تو؛ جانم!

شناسنامه