بگذار ای سپیده ستایش کنم تو را

ای کاروان چشم تو سرشار از امید
هستم به جان چشم تو سرشار از امید

دیدم چو مهربانی چشم تو را شدم
درجا بسان چشم تو سرشار از امید

دیری کویر خشک لبم داغ بسته بود
بر آهوان چشم تو سرشار از امید

از دشت های دربدری تشنه می رسم
در آستان چشم تو سرشار از امید

در پیرهن نگنجد؛ اندام آرزو
ما و جهان چشم تو؟ سرشار از امید!!!

پروانۀ نگاه من اینک گشوده بال
تا آسمان چشم تو سرشار از امید

دارم سپاس دل که سرافراز می رود
بر نردبان چشم تو سرشار از امید

دیدم به کاج های ستبر بلند باغ
هر جا نشان چشم تو سرشار از امید

شب، داستان سرای دل خویش گشته ام
با داستان چشم تو سرشار از امید

در جویبار هیچ نسیمی نیافتم
همرنگ “آنِ” چشم تو سرشار از امید

هرگز به دودمان بزرگی ندیده ام
چون خاندان چشم تو سرشار از امید

دارد سروده ای چو نگاهت پر از بهار
این باغبان چشم تو سرشار از امید

گلواژه های پارسی ناب؛ چیده ام
بر پیشخوان چشم تو سرشار از امید

بگذار ای سپیده ستایش کنم تو را
من با زبان چشم تو سرشار از امید

بر رود پرخروش تو باران انوشه باد
رنگین کمان چشم تو سرشار از امید

شناسنامه