قصیده را قرن هاست رها کرده ام
که رعایت ارکان آن سنگین است
و پردۀ گوشها چرمین
که گفته بودم:
در حرم کبریا شدید به سوگند
نزد شما کعبه دیگ شام و نهار است؟
مثنوی، ناگزیرم می کند
به تکرار قافیه هایی چوبین
که گفته بودم:
خشت آغازین این منزل کج است
بت بود دیر و حرم تا دل کج است
و غزل، میدان دوپهلویی است
که بند شلاق تعزیر را
بر گردن شمشیر نهی از منکر افکنده است
که گفته بودم:
از بس که بت نشسته به محراب های ما
یک ناله هم به گوش خدایی نمی رسد
و اینک می خواهم
رها از هر زولانه ای
در پیچ و خم دره های سرگردانی
از اوجنای سرکش کوهستان ها
پژواک فریادهای زنده به گورم را
بر تارهای نقره ای آبشار خیالم
آذین بندم
و لختی در سایۀ پرواز سیمرغ تنهایی
خودم باشم