بس کن به سمت باد، دویدن را
با سر به پای هرکه خمیدن را
بس کن گیاه هرزۀ پاییزی
رویای خوشه بستن و چیدن را
از ابرهای ساقی اقیانوس
در آب های مرده تپیدن را
از تندری که هاتِف نوروز است
خاموش رفتن و نچرخیدن را
از ما که موج سرکش دریاییم
در مرده ریگ برکه خزیدن را
ما نیستیم پیلۀ ابریشم
عمری به دور خویش تنیدن را
آهوی مست دامن صحراییم
پاپیچ ریسمان و چریدن را
گر چشم آسمانی، بگشاییم
نازل کنیم آیۀ دیدن را
پیش از طلوع، پنجره یی بگشای
زین زمهریر سخت، رهیدن را
در اوجنای قله تماشا کن
پرواز را، شکوه پریدن را
ای باد، بهتر آنکه ببندی چشم
از کوه، انتظار خمیدن را