فاصله

گله کردی که چرا هیچ به ما سر نزنی
آستینی به سلامی، سخنی بر نزنی

بی تو دلسرد و خموش است سراپردۀ ما
از چه دیری است که بر حلقۀ این در نزنی

بر زدم، سر زدم و در زدم اما دربان
گفت با قهر که قیچی کنمت پر نزنی

خون دل آب وضو کردم و چندین رمضان
دیدمت مستی و یک پلک شناور نزنی

من بر آنم که کسی بسته کمر فاصله را
سخن تلخ چو تلخ است چه بهتر نزنی

نوشدارو اگرت نیست میازار به نیش
زخم من کهنه است ــ بسیارــ که نشتر نزنی

آنکه آتش زدیم با مژه برهم زدنی
رفت و من نیز به بیدار که دیگر نزنی

ای دل سادۀ خوش باور من معبر سیل
نیست منزلگه و هشدار که چادر نزنی

شناسنامه