نوید

چه فصل ها که به نای گلو ترانه شکست
چه بی‌صدا، چه غریب و چه غمگنانه شکست!

به سنگ تفرقه؛ اهریمنی که چشم نداشت
غرور سرکش ما را به صد بهانه شکست

به نسل سوختگان چو ما بگو که چسان
نهال قامت ما را غم زمانه شکست

چقدر بر سر زانو گریستم شب ها
بر آن پرنده که بالش در آشیانه شکست

آیا صنوبر سبزی که پیش چشمانت
درخت های گشن‌ بیخ پر زلانه شکست

نوید می‌دهد اینک پر پرستوها
که بازوان تبردارها ز شانه شکست

ستیغ برج نگهبان قلعه باد؛ بلند
اگر چه سقف خمید و ستون خانه شکست

شناسنامه