غمی به هیبت کوهی ز سنگ های سیاه
نهاده پا به گلویم به رنگ های سیاه
به نسل سوختگان هدیهای زمانه نداشت
جز ابرهای سیاه و نهنگ های سیاه
بر آهوان ز پستان گرفته میلرزم
ز هول گردنهها و پلنگ های سیاه
کتیبههای سلول کدام زندانیم؟
که روی هر ورق ماست انگ های سیاه
هجوم سایهٔ کابوس ها مبادا دور
ز خواب مشعلهداران جنگ های سیاه
که ذهن کودک این خاکدان سیهپوش است
ز حفرههای کبود تفنگ های سیاه
بخوان حکایت این استخوانفروشان را
ز نعل رخش؛ میان تبنگ های سیاه
بس است رنگ که میراثتان نخواهد بود
به غیر صفحهٔ تاریخ ننگ های سیاه