دوباره قریه و قشلاق و مردمان فقیر
شکار های «خداداد» و آهوان اسیر
گرفته جای ریا را صفای ییلاقی
بجای قالی ابریشمی دو تکه حصیر
به اشتیاق به آغوش قله خوابیدم
بروی صخره و سنگ و صلابت پامیر
کنار رود شنیدم سرود ماهی را
میان کلبهی تنهای مرد ماهی گیر
غروب دامنهی مرغزار رؤیایی است
خدا بهشت خودش را کشیده در تصویر
فرشتگان دهاتی ترانه می خوانند
و از لب همه قیماق* می شود تکثیر
من و معاشقه با دختران گندمگون
دوباره آدم و حوا و بازی تقدیر…
*ـ قیماق ـــ سر شیر