نسیم تازه ای از کوچه باغ نیشابور
وزید حضرت خیّام و خوشهی انگور!
‘سکندر’ آمده از بلخ و گفته مولانا
سلام و صبح به خیری ز راه خیلی دور
بیا و بشنو از این نی حکایتش خون است
شکایت از غم دوریست وصلهی ناجور
اگرچه کوزه شبیه تو عاشق زاریست
تویی که دست به گردن نشسته ای مجبور
شروع هر غزل عاشقانه شیراز است
مسیر آخر آن میرسد به نیشابور