شیون افلاک

برپاست رقص و شیون افلاک در من
کوهم که پیچیده‌ است این پژواک در من

دمبوره در من نغمه می‌خواند شب و روز
جاری‌ست این سمفونی غمناک در من

در بلخم و از عشق می‌سوزم همیشه
آتشفشان کرده به پا این خاک در من

بر چشم‌هایت اعتیاد تلخ دارم
گل کرده چندین بوته‌ی تریاک در من

از زخم‌های دشنه‌ها مستم به قدری
جوشیده‌ چون فواره خون تاک در من

از باغ‌های قندهار و بلخ و کابل
جامانده تنها جنگلِ خاشاک در من

من کاوه‌ی آهنگرم افتاده در بند
در کنج زندان دلم ضحاک در من

شناسنامه