آخرین اشعار

در قاعده-مخاطب-قاعده

خیالت به چشمه‌ای می‌ماند روییده در دلم

تشبیه‌ی چشمه سنت است
مثل لعل برای لب
انار و سیب برای پستان
کمان برای ابرو
صراحی برای گردن
صدف برای دندان

بگویید چه کار کنم
وقتی داریوش تابلیت را
– در فرودگاه از کاکای مقیمِ اروپاییش گرفته –
به شاعری می‌دهد تا بسراید شعرِ جهان!

من که از «شعرِ جهان»
تنها «شعر» را دانسته‌ام
وَ «جهان»ش را یک حرفِ قلمبه کردم خیال
نه مانند لبِ قلمبه، که آخیییی!

برای من فعلا پانِ زیرِ لبِ کاوه کافی
وَ مصراعی از ترانه و تروریست

خیالت – از سرم رفتنی نیست –
به بوی عرقی می‌ماند
که در گرمای تابستان از بغلم می‌زند بالا

باشه
حتا عرقِ تابستانیت را هدیه نکردی

فالِ حافظ که گرفتم:
«چهار باغِ آغوشت را
می‌بلعید پاییز!»

شناسنامه