آخرین اشعار

در نگنجیدن

زمین سنگی سرگردان
که می‌رود به سوی سقوط.
روی این سنگ
آدمیان در دل‌باختگی
می‌جنگند/ می‌میرند
تا زندگی‌ای ما بعد!

همیشه برای قصه کم می‌آریم وقت.
بوسیدن‌ها، گریستن‌ها و خندیدن‌ها
در گذشتنِ خود کوتاه.
تا بخواهیم بارِ دیگر
سر روی شانه‌هامان بگذاریم،
دیر است!

این متن را که می‌نوشتم
تو سطری از یک شعرِ عاشقانه در دلم بودی
در متن نگنجیدی.
با هرچه تقصیر
این شعر برای توست
که هر دو نشسته‌ایم روی سنگی سرگردان!

شناسنامه