آخرین اشعار

یتیم کوفه

شده ا‌ست شهره‌ی شهر خود، سر هر محله و برزنی
همه دیده‌اند و شنیده‌اند، که نشسته رو به نجف زنی

زن رو سیاه شکسته‌ای، زن بی کسی، زن خسته‌ای
شب گریه است و نشسته است، به امید طلعت روشنی

به امید یک سفر نجف، شده از زیادی غم تلف
به کدام در بزند دلش، به هوای با تو نشستنی؟

پدر آمده است به دیدنم، که يتيم كوفه منم، منم
و طنین هر قدمش شده‌ست، ضربان شعر مطنطنی

من و ذوالفقار خمت پدر، من و عشق محترمت پدر
سر من به غیر غمت پدر، نشود مجاور دامنی

من و رزق شرب على الدوام، من و یک نگاه تو والسلام
نشده‌ست تا نفسم تمام، ببرم به راحت مأمنی

تو وجود محضی و من عدم، که خدا تویی، بخدا قسم
شده عشق تو همه هستی‌ام، تو که ایکه بی من و با منی؟

شناسنامه